عاشقشدن ممکن است شورانگیز باشد، اما بهخودیِ خود، کلید رسیدن به خوشبختی نیست. عشق شورمندانه -دورهای که در عشق غرق میشویم- اغلب عنان مغز را در دست میگیرد، به گونهای که هم قادر است فرد را تا قلۀ غرور بالا بکشد و هم او را در درۀ نومیدی بیفکند.
عاشقشدن ممکن است شورانگیز باشد، اما بهخودیِ خود، کلید رسیدن به خوشبختی نیست. عشق شورمندانه - دورهای که در عشق غرق میشویم - اغلب عنان مغز را در دست میگیرد، به گونهای که هم قادر است فرد را تا قلۀ غرور بالا بکشد و هم او را در درۀ نومیدی بیفکند. بله، هیجانآور است، اما به ندرت با رضایتمندی همراه است؛ در واقع، طی برخی دورههای تاریخی، عشق با خودکشی هم ارتباط نزدیکی داشته است.
شادترین و سالمترین آدمها در کهنسالی هرگز لب به سیگار نزده بودند (یا در جوانی آن را ترک کرده بودند)، ورزش میکردند، کم مینوشیدند یا اصلاً نمینوشیدند و از نظر ذهنی خود را فعال نگه میداشتند و بسیاری الگوهای دیگر. اما این عادتها در مقایسه با یک عادت بزرگ رنگ میبازند: مهمترین نویدبخشِ شادی در کهنسالی داشتنِ روابط باثبات است؛ و بهویژه، برخورداری از یک همراهیِ افسانهای بلندمدت. سالمترین هشتادسالهها کسانی هستند که در پنجاهسالگی بیشترین رضایت را از روابط خود داشتهاند.
به بیان دیگر، رمزِ خوشبختی عاشقشدن نیست؛ عاشق ماندن است. نه به آن معنا که از نظر حقوقی به یکدیگر وصل باشیم: تحقیقات نشان میدهند که متأهلبودن تنها دو درصد سعادت ذهنی آیندۀ زندگی را تأمین میکند. عنصر مهم احساس خوشبختیْ رضایت از رابطه است و رضایت به چیزی وابسته است که روانشناسان «عشق همراهانه» مینامند؛ عشقی که بیش از آنکه بر پستی و بلندیهای شورمندی متکی باشد، بر مهرورزی باثبات، درک متقابل و تعهد متکی است.
اینکه عشق همراهانه در دوستی ریشه دارد سبب میشود شادی حقیقی به بار آورد. عشق شورمندانه که مبتنی بر جذابیت است اغلب بعد از دوران تروتازگی رابطه دوامی ندارد.