اگر میگویید کار نیست گرانی است اوضاع وخیم است و... این مسئله بیشتر یک تلقین ذهنی است.
فروید و یا شاید هم کلاه قرمزی میگوید: با نگاه مثبت-خصوصا 18+ - میشود زندگی را به شکل قند و نبات کرد و یا حداقل به شکل نباتی زندگی کرد!
سیاستمداری که خیلی دلش میخواست برای انتخابات بعدی نامش فاش شود؛ فاش کرد: طول زندگی مهم نیست و بعد ادامه داد: عرض زندگی هم مهم نیست و بازهم ادامه داد: فقط تحمل زندگی مهم است!
بگذارید داستانی از ارادهای که توانست کوهی را جابجا کند نقل کنم، بلکه از راه و روشی که در زندگی برای خود انتخاب کردهاید کمی خجالت بکشید !
سالها قبل هیزم شکنی به همراه همسرش در یک کلبه به خوبی و خوشی زندگی میکردند آنها بعد از مدتها صاحب پسری شدند و برای تامین آینده او، قلک بزرگی خریدند. پسر توصیه پدر و مادر را آویزه گوش کرد و قطره قطره در قلک پس انداز کرد. وقتی کاکل زری قصه ما؛ شاخ و شمشاد شد، پولهای قلکش هم وانگهی دریا شد. اما... دریایی که عمقش فقط یک وجب شد! چراکه همان وقت؛تورم آمد و همه پولهایش، نخود سیاه شد!
با این اوصاف، جوان به خوشبختی نرسید و این قصه هم، ظاهرا به سر رسید! اما جوان از رو نرفت؛ او از زیر برخاست و دوباره دست به کار شد. در عصر تورم یک صبح آفتابی او ناگهان به قلک و یک خمره ترشی ییخود و بیجهت خیره شد و رفته رفته نگاهش به آنها معنیدار شد تا اینکه ناگهان چراغی برسرش روشن شد. بله؛ اینگونه بود که خیلی یلخی، پروژه «بازیافت قلک به خمره ترشی» در ذهنش هویدا شد. اگرچه اندوخته قلک یک پاپاسی شد و هیچگاه خرج خرید ملک و ماشین و موبایل نشد اما در عوض، صرف خرید هویج و شنبلیله و سرکه و پیاز شد و با همینها؛بساط گذاشتن ترشی در قلک مهیا شد ... خیلی طول نکشید ترشی رسید و در بازار آب شد و این کسب و کار برای جوان جویای نام؛ نان شد و خیلی زود برند «ترشی قلک» هم، معرف عام و خاص شد. جوان پلههای ترقی را یکی یکی طی کرد آنقدر که کارگاهش از یک زیرپله؛ خرپشته یک پشت بام شد!
اما طولی نکشید که ناگهان سروکله سلطان واردات «ترشی قلک» پیدا شد و حباب پیشرفت جوان ترکید و کسبش کساد و خودش بدبخت روزگار شد.
البته آن جوان سمج بازهم از پای ننشست. او باز دوباره از زمین برخاست و این بار یک خلبان شد؛ او با عزمی راسخ ، مردانه ایستاد و پای بساط جنس عالی نشست و باپکهای عمیق راهی آسمانها شد. بله بساط ترشی تبدیل به این بساط شد و کلاغه به خانه نرسید و قصه هم تمام شد.
لابد میپرسید جوانی که کارش به اینجا کشید پس آن کوهی را که گفتیم چگونه جابجا شد؟ کمی زحمت بکشید؛ با وافوری؛ کمی بکشید تا ببینید آن کوه چگونه جابجا شد...