رسول نجفیان معتقد است که اگر حکیم ابوالقاسم فردوسی و مولانا را بشناسیم و داستانهای آنها را بخوانیم، هم به مبرمترین مسائل روز واقف میشویم و هم راه حلی برای رفع مشکلات پیدا میکنیم.
شاید به نظرمان بیاید که شنیدن داستانهای «شاهنامه» قدیمی و تکراری شده باشد و یا دیگر به جامعه کنونی ما ارتباطی نداشته باشد، اما زمانی که نظر رسول نجفیان، بازیگر، پژوهشگر و نویسنده را درباره این موضوع میشنویم، دیدگاهمان کاملا تغییر میکند و با کمی دقت متوجه میشویم که حکیم ابوالقاسم فردوسی در آن زمان به مهمترین موضوعات حال حاضر پرداخته است.
نجفیان که یکی از داوران برنامه «محاکات» با کارگردانی مریم نوابینژاد بود، دائم در برنامه روایتها و نقل قولهایی را بیان کرد تا نشان دهد که ادبیات کهن هنوز هم به جامعه و اتفاقات آن ارتباط دارد.
در رابطه با همین موضوع به گفتوگو با رسول نجفیان پرداختیم که در ادامه میخوانید.
آقای نجفیان زمان طولانی است که در سریالهای تلویزیون شما را نمیبینیم، چرا کم کار شدهاید؟
به این دلیل که سخت مشغول کار، روی شاهنامه هستم و فرصت ندارم.
روی کدام مبحث شاهنامه کار میکنید؟
من در گذشته شش تا از داستانهای شاهنامه را با نوشتههای جناب فردوسی در تله تئاتر ساختم. در آن تله تئاترها دیالوگها کاملا شعر بودند. در رادیو هم هر هفته ده صبح تا دو بعداز ظهر برنامهای دارم به نام «رسم زمانه» و رویکردش هم ارتباط با مسائل روز است که در آن شاهنامه و حافظ و سعدی میخوانم. سعی میکنم به بحث مدرنیته، فرمالیسم و محتوا را به روز میکنم و با توجه به تحقیقاتی که در این زمینه دارم، قصدم اثبات این موضوع است که جناب مولانا در شکل شعر و ادبیات به زیبایی به تمام این مفاهیم اشاره کرده است.
یک موضوع خیلی مهم هم که وجود دارد این است که ما در برنامههای تلویزیون، ارتباطی میان ادبیات کهن با داستانهای روز پیدا نمیکنیم، اما شما در برنامه «محاکات» به فراخور هر موضوعی که وجود داشت، یک داستان و یک موضوعی از ادبیات کهن پیدا و آن را نقل میکردید، چگونه میتوان میان ادبیات کهن و موضوعات روز ارتباطی پیدا کرد و چرا در حال حاضر ما ادبیات کهن خودمان را فراموش کردیم؟
دلیل این نقلها و روایتها از جانب من این است که میدیدم عدهای به شکل بسیار ناراحت کنندهای میگویند این افراد و داستانهای آنها به گذشته ارتباط دارد و ربطی به زمان حال حاضر ندارند این موضوع من را بسیار ناراحت میکرد، چرا که درگذشته ۹۵درصد مردم بیسواد بودند و به قهوه خانهها میرفتند و پای نقل نقالها مینشستند و محتوای اخلاقی داستانها را در زندگیشان جاری میکردند حالا که بخش عظیمی از مردم ما با سواد هستند، چرا نباید این اتفاق رخ دهد؟
تمام تلاش من این است که به مردم بگویم که ادبیات ما از سادهترین تا مبرمترین مسائل بشری که در جامعه امروز وجود دارد، اشاره کرده است. به همین دلیل من در برنامه «محاکات» هر اتفاقی که رخ میداد به فراخور موضوع یک داستان را نقل میکردم تا ثابت کنم که جامعه ما تشنه است.
مدونا، که یک خواننده است عاشق محتوای فکری و کلامی مولانا میشود، آنوقت، یک عده ایرانی هستند که هنوز مولانا را درست نمیشناسند
مدونا، که یک خواننده است عاشق محتوای فکری و کلامی مولانا میشود و بهترین و گرانترین صدا پیشههای هالیوود را در کنار هم جمع میکند و مجموعه «مولای رومی» را منتشر میکند، چنین ادمی که اصلا ایرانی نیست تحت تاثیر این کلام قرار میگیرد، آنوقت، یک عده ایرانی هستند که هنوز مولانا را درست نمیشناسند، افکار او را نمی دانند و یا حتی یک بیت شعر از اشعار او را نخواندهاند.
در حال حاضر فردوسی چه تاثیری در زندگی ما دارد؟ سی سال تلاش کرد تا ما فارسی صحبت کنیم اما وقتی که صحبت میکنیم، درصد بالایی از کلمات ما، فارسی نیست. چه اتفاقی افتاد که فردوسی نتوانست اثرگذاری خودش را حفظ کند؟
اگر فردوسی نبود ما هم مانند مصریان به زبان عربی صحبت میکردیم و این ثروت و گنجینه را از ادبیاتمان، مخصوصا جناب فردوسی داریم. اما اینکه چرا این موضوع تداوم نداشت به این دلیل است که نتوانستیم درست در دل ادبیات رخنه کنیم و یک دلیل دیگر هم این است که نقالان همیشه قسمتهای جنگی و حماسی را روایت میکردند و دیگر بخشها کمی مهجور ماند.
اگر فردوسی نبود ما هم مانند مصریان به زبان عربی صحبت میکردیم
در حالی که جناب فردوسی در «شاهنامه» مبرمترین و به روزترین مسائل را مطرح میکند، یکی از این موضوعات بحث تبعیض نژادی است؛ تورا هست با آفریننده جنگ/ که از چه سپید و سیاه هست رنگ در این بیتها فقط به بحث تبعیض نژادی پرداخته شده است، در کجای ادبیات جهان میتوان پرداختن و نهی این خصلت کثیف را به وضوح دید؟
در واقع شما معتقدید که اگر مردم ما «شاهنامه» و داستانهای آن را بخوانند کاملا به مسائل و مشکلات روز آگاه میشوند و راه حلی برای آن پیدا میکنند؟
یکی از ستونهای اصلی جامعه به پیروی از اخلاق، توجه به ادبیات است و وظیفه انجام این کار هم برعهده ما که متولیان فرهنگ هستیم گذاشته شده است که باید آن را در جامعه جاری کنیم. من وقتی این اشعار را در رادیو میخوانم خیلی از مردم میگویند که ما نمیدانستیم اشعار شاهنامه تا این اندازه ساده است.
گفتید شما یا افرادی که هنرمند هستند، باید به عنوان متولیان فرهنگ، این موضوعات را در جامعه رواج دهند، اما یک متولی فرهنگ که اتفاقا کتابخوان هم هست، برنامهای را میسازد و سه فوتبالیست در آن حاضر میشوند و نویسندگان را افراد بیکار میدانند، چه اتفاقی رخ میدهد که یک نفر همچین حرفی را میزند و یک متولی فرهنگ که میشود جناب آقای رامبد جوان، این صحبتها را نشر میدهد؟
من رامبد جوان عزیز را میشناسم، اما واقعا باعث تاسف است که تعدادی آدم که نه ادب دارند و نه ادبیات را میشناسند، چنین حرفهایی را در جامعه جهانیای میزنند که به شدت نیازمند، ادبیات و معنویات است. اگر بهترین پزشک جهان ادب نداشته باشد، همان بهتر که نباشد و همینجاست که جناب حافظ پاسخ این افراد را اینگونه میدهد، از حشمت اهل جهل به کیوان رسیدهاند/ جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد این افراد، تعدادی آدم هستند که اهل جهل و بیسوادی هستند و متاسفانه گاهی این افراد به دل فرهنگ ما رخنه میکنند و متاسفانه مردم ما هم این افراد را الگو قرار میدهند حضرت مولانا داستانی را روایت میکند؛ در جایی دردیدند که حضرت مسیح فرار میکند، به او میگویند، یا مسیح، تو چرا فرار میکنی؟ قدرتت زیاد است تو از دست چه کسی داری فرار میکنی؟ حضرت مسیح میگوید، آری من مرده را زنده میکنم، بیماران را شفا میدهم اما الان دارم از دست یک احمق فرار میکنم، با احمقان هیچگونه نمیتوان برخورد کرد.
واقعا باعث تاسف است که تعدادی آدم که نه ادب دارند و نه ادبیات را میشناسند، نویسندهها را زیر سوال میبرند
ما در داستانهای «شاهنامه» خواندهایم که زنان همپای مردان در هر عرصهای حضور دارند، فعالیت میکنند و یک برابریای میان آنها وجود دارد، به طور مثال رودابه، اما یک فردی که هنرمند است و متولی فرهنگ و اتفاقا هم یک شب هم به جایی نرسیده است در یک مصاحبه درباره زنان و جایگاه حضورشان در جامعه صحبت میکند، مگر ما در همین ادبیات کهن و قویای که داریم نمیخوانیم مردان و زنان همپای یکدیگر؟ واقعا چه اتفاقی در ادبیات غنی ما رخ میدهد که چنین حرفها و عقایدی در آن شکل میگیرد؟
من کسی که این حرف را زده میشناسم ایشان از یک دید دیگر به ماجرا نگاه کرده است. ما در«شاهنامه» هم آدم خوب داریم، هم آدم بد فردوسی یک نفر مانند سودابه را گفته است که مانند اژدها میماند. اما چیزی که باقی میماند این است که باید به یکدیگر امکان زیست بدهیم، آرامش را برای هم رقم بزنیم، قرار نیست که دائم با هم در جنگ باشیم. خیلی اوقات پیش آمده من خودم در یک برنامهای صحبت کردم، آمدم ادامه جمله را بگویم زمان برنامه تمام شده و یا منظور بد انتقال پیدا کرده است.