به سختی حاضر به گفتوگو میشوند و همگی با یک واسطه پاسخشان به سوالات را به دستم میرسانند، سعید، مهسا و محمد سه همجنسگرایی هستند که پس از گرفتن قولهای بسیار حاضر شدهاند پاسخ سوالاتم درمورد وضعیتشان را بدهند.
شبکههای مجازی پر است از امثال آنها که یا مهاجرت کردهاند و پس از آن اعلام موجودیت و گرایش خود را کردهاند و یا طرد شدهاند و بدور از مناسبات قوم و خویشی و خانوادگی گذران عمر میکنند. البته هستند عدهی قلیلی که از سوی خانواده و دوستان پذیرفته و حمایت میشوند. دکتر بهنام اوحدی با اشاره به صندلی که روز مصاحبه درمورد اقلیتهای جنسی و جنسیتی روی آن و مقابلش نشستهام میگوید که «بارها روی این صندلی گفتهاند که توسط خانواده به تکهتکه شدن تهدید شدهاند».
سعید که حدودا ۳۲-۳۳ ساله است میگوید در دوران دبستان تاحدودی متوجه شده که گرایش جنسیاش به سمت همجنس است؛ در یکی از روستاهای اطراف لرستان و در خانوادهای با وضعیت اقتصادی بد زندگی میکند میگوید ۵ برادر دارد که همگی مانند خانوادهاش به شدت مذهبی هستند، تفکرات مردسالارانهای دارند و بخاطر چنین ویژگیهایی نمیتواند با برادرانش راحت باشد. او میگوید خانوادهاش هرگز از این موضوع مطلع نشدند.
اما مهسای ۱۹ ساله -ساکن تهران- که در ۱۶ سالگی متوجه گرایشات متفاوت خود شده است موضوع را با مادرش درمیان گذاشته اما منجر به برخوردی شده که از توضیح آن سرباز میزند و فقط تاکید میکند که «مادرم برخورد بسیار بدی داشت».
محمد ۳۸ ساله هم در ۲۵ سالگی متوجه گرایش خود شده است و زمانی طولانی را به انکار گذرانده است، در خانوادهای مذهبی زندگی میکند که تاکنون از گرایش جنسی او مطلع نشدهاند: «دریک خانواده مذهبی به دنیا اومدم و عملا شرایطی وجود نداره که بتونم باهاشون درمیون بگذارم، خیلی بیشتر از مذهب، درواقع این فرهنگ ناموس پرستی و یا سنتی و مردسالاره ما هست که مشکل آفرینه….
تعداد محدودی از دوستان نزدیک و همسن خودم هستند و طبیعتا اولش شوکه شدن و سوالهای عجیب و غریب و گاها توهین آمیز میپرسیدند که البته از عدم اطلاعشون هست و من حق میدادم.»
سعید در توضیح اولین مواجههی خود با این تعریف میکند: «در دوران دبستان -چون باهوش هم بودم- پدرم من رو به یک مدرسهی غیرانتفاعی در محلهای متمولنشین از شهرستانمون ثبت نام کرد. اونجا احساس کردم که به دوستم گرایش خاصی دارم و دوستم هم خیلی با من صمیمی بود؛ ولی از گرایشم اطلاعی نداشت و هرگز هم به اون چیزی بروز ندادم.
یکروز دوستم رو دعوت کردم که وقتی دید وضعیت خونهمون فقیرانهست و فاصلهی زیادی باهم داریم ارتباطش رو با من قطع کرد که ضربهی روحی شدیدی برام بود، اونهم در دوران ابتدایی. مدرسهام رو دوباره تغییر دادم و به پایین شهر اومدم. دچار افسردگی و اضطراب شده بودم چون نمیتونستم قضیه رو بگم و برای خودم هم قابل درک نبود. هنوز فرهنگ مشاوره جا نیفتاده بود و کمکهای اینچنین نمیتونستم بگیرم.
دوران دبیرستان بسیار وحشتناک بر من گذشت. خشونتهای جنسی نسبت به کسانی که مثل من بودن ولی نتونسته بودن محافظهکار باشن رو در مدرسه شاهد بودم. این موضوع باعث میشد تشویش بیشتری داشته باشم.
در دوران خوابگاه به مرور عاشق یکی از همخوابگاهیهام شدم و اون هم فهمید. هم اتاقی شدیم و بالاخره اونجا بدون اینکه کسی بفهمه وارد مسائل و رابطهی جنسی هم شدم. ولی بعدا فهمیدم کسی که به او خیلی نزدیک شده بودم و دوستش داشتم، فقط بخاطر نیازهای جنسیاش با من بود و بین دخترای دانشگاه دوست دختری هم داشت. این باعث شد شکست عشقی شدیدتری با ضربهی بیشتر هم بخورم؛ چون دیگه رابطهی جنسی رو تجربه کردم. تمام اینها باعث شد که خیلی منزویتر بشم و به جامعه هم بیاعتماد بشم.»
مهسا میگوید در آن سن و سال خیلی علاقه داشته تا درمورد پارتنرش با کسی یا کسانی صحبت کند و همه بفهمند، به همین خاطر سعی میکرده به دوستانش بگوید، اما در میان اقوام تنها با یک نفر این موضوع را در میان گذاشته است.
سعید اما میگوید: «بخاطر محیط فقیری که در اون هستم -هم به لحاظ مالی و هم فرهنگی- واکنشها به این مسئله احتمالا خیلی بده و به احتمال زیاد در صورت فهمیدن با الفاظی مثل لواطکار، مفعول و… من رو مورد خطاب قرار میدن و اعتماد بنفسم بیش از این خرد خواهد شد؛ به همین خاطر ترجیح دادم که کسی ندونه.»
سعید تجربهی تلخی از این گونه برخوردها دارد: «از نزدیکترین آدمهایی که به اونها اعتماد کردم ضربه خوردم و پس از جدایی بدترین تحقیرها و توهینها را از همونها شنیدم. من رو مفعول میخواندند و با الفاظ خیلی خیلی بدی خطاب میکردن. اینها باعث شد که بیشتر و بیشتر احساس ترس کنم نسبت به دنیای اطرافم. هیچ قانون و حقوقی هم از امثال من دفاع نمیکنه چون این مسئله لواط خوانده میشه. شرعا و عرفا هم قابل پذیرش برای مردم ایران نیست؛ خصوصا غرب کشور که من ساکن آن هستم. خانوادههایی هم که این مسئله رو میپذیرند انگشتشمارند و از نظر مالی و فرهنگی در سطح خیلی بالایی هستند.»
مهسا هم تابحال به لحاظ فیزیکی برخورد خشونت آمیزی را تجربه نکرده اما میگوید به کرات شنیده است که «نجس است چون به دیگر دختران هم نگاه جنسی دارد» و همین نوع ادبیات و رفتار بسیار آزارش داده است.
او میگوید اما بیشترین هراسش از این است که نزدیکانش پس از در جریان قرار گرفتن به مخالفت شدید بپردازند، تصور کنند که او دچار مشکلی است و مجبور به مراجعه به پزشکش کنند. همچنین میگوید که «گمان میکنم خانوادهام بخاطر آبرو ممکن است دست به کاری بزنند که دیگر من را نداشته باشند و فقط میخواهند به هر قیمتی دیگر چنین احساسی نداشته باشم».
محمد میگوید اگر خانوادهاش متوجه شوند احتمالا برخورد تندی نخواهند داشت اما احتمال میدهد که طردش کنند: «مطمئنا بشدت ناراحت و افسرده میشن و شاید من رو از خونه بیرون کنن.»
او که ساکن تهران است برخلاف سعید خشونتی از پارتنرهای خود ندیده است و میگوید: «از سوی پارتنرهای خودم خشونتی ندیدم، در هر گروهی از انسانها، آدم خوب و بد وجود داره، اما اکثر همجنسگرایان به خصوص مرد در جامعه ما، آرام، سر به زیر و درد کشیده هستند و فقط و فقط یک زندگی ساده و آرام را میخواهند و نه هیچ چیز دیگه…»
محمد که دیر گرایش خود را پذیرفته است تجربهی یک زندگی زناشویی ناموق را هم پشت سر گذاشته است: «از بچگی علاقه به تشکیل خانواده و زندگی مشترک داشتم و با اینکه چنین احساساتی داشتم اما خودم رو به شدت سرکوب و انکار میکردم. در ۱۹ سالگی ازدواج کردم و صاحب یک فرزند شدم، همسرم متوجه نشد اما کم کم با ادامه زندگی احساسات من نسبت به همجنس و درواقع عدم داشتن یک رابطه عاطفی و جنسی درست که ارضا کننده من باشه، باعث شد رابطه من و همسرم روز به روز سردتر و سردتر بشه…تا به طلاق برسه.
یکی دوبار متوجه شد و من شدیدا انکار کردم اما در روزهای پایانی زندگی به برادرهایش موضوع رو گفت و آنها هم دو بار من رو به قصد کشت کتک زدن و تهدید به قتل کردن.»
سعید پس از چندین شکست در روابط خود میگوید که هیچ رابطهی دائمی برای خود متصور نیست: «رابطهی باثبات و دائمی برای خود متصور نیستم، نه ازدواجی درکاره و نه سندی؛ آنچه هست روابطی برای ارضای نیازهای جنسیه، اونهم پنهانی و در خفا که با مشکلات عدیدهای مواجه میشه.»
او میگوید دیگر موضوعی که باعث وحشتش میشود مسئلهی سربازی است: «از مسائلی است که کاملا فکر کردن به اون وحشتزدم میکنه. چون سربازی مثل دانشگاه نیست که محیط فرهنگی و در جهت رشد شخصیت باشه. محیط کاملا نظامی و متفاوته و رفتارهای مردسالارانه میطلبه که میترسم در اون فضا در موضع ضعف قرار بگیرم و مورد سوءاستفادهی روانی قرار بگیرم. اینها چیزهاییه که من رو میترسونه.»
با آنها از سرنوشت علیرضا -جوان همجنسگرای اهوازی- که چندی پیش به دست خانوادهاش بشکلی فجیع به قتل رسید حرف میزنم؛ محمد میگوید شاید اگر در تهران بود این اتفاق رخ نمیداد: «خیلی ناراحت شدم و به این فکر میکنم که باز شرایط من که در تهران زندگی میکنم به مراتب بهتر از دوستانی هست که در شهرستانها زندگی میکنند.
به این فکر کردم که شاید اگر علیرضا در ایران زندگی نمیکرد آیا هرگز چنین بلایی به سرش میومد؟»
سعید که در استان هم مرز علیرضا زندگی میکند اما نگران دچار شدن به همین سرنوشت است: «بعد از کشته شدن علیرضا توسط خانوادش، چون اهواز بنوعی همسایهی استان ماست و شباهتهای فرهنگی هم وجود داره، و من هم یکسری برادر دارم و پدری که همگی افکاری کاملا مذهبی دارن، و رفتارهای مردسالارانهی غلیظ، طبیعتا شنیدن اون خبر برام ترس و وحشتی عمیق ایجاد کرد که نکنه دامنم رو بگیره.»
محمد درمورد رویکرد جامعه به این موضوع میگوید: «متاسفانه در جامعه ما همجنسگرایی رو با تجاوز و انواع و اقسام کارهای عجیب و غریب اشتباه میگیرن، منم یکی از مردم شهر هستم که اتفاقا معتمد دوستان و محلهام، مسلمانم و تا جایی که درتوانم باشه عباداتم رو به جا میآرم، شغل سادهای دارم و با همهی مردم شهر در ارتباطم، من فقط از بدو تولد میل جنسی و کشش عاطفیم به همجنسم بوده و نه هیچ چیز متفاوت دیگهای! همجنسگرایی انتخابی نیست، که اگر انتخابی بود ما هرگز انتخابش نمیکردیم تا بتونیم در این کشور راحت زندگی کنیم….»
مهاجرت موضوعی است که خیلی از همجنسگرایان به آن فکر میکنند، سعید میگوید: «مهاجرت مدام در ذهنم بوده. مدام با خودم میگم کاش من ایران دنیا نمیاومدم و کاش در این کشور نبودم و اگر پولی داشتم حتما از ایران میرفتم. این محیط برای من بسیار ترسناکه.»
محمد اما اینچنین مطمئن درمورد رفتن سخن نمیگوید؛ میگوید دوست دارد در کشور خودش و کنار خانواده و فرزندش باشد؛ علیرغم این موضوع او هم بارها به مهاجرت فکر کرده است.
مهسا اما رفتن و تنها زندگی کردن حتی در مخیلهاش هم نمیگنجد؛ میگوید که تابحال به مهاجرت یا رفتن فکر نکرده چون به شدت از تنهایی و ترک خانواده و عزیزانش هراس دارد. و دو-سه بار تاکید میکند که «من شجاعت تنها زندگی کردن را ندارم».
از میان این سه تنها محمد است که به تراپیست مراجعه میکند و تجربهی مثبتی برایش بوده است.
دکتر بهنام اوحدی سکس تراپیست، روانپزشک و رواندرمانگر، در گفتوگوی خود با انصاف نیوز به سوالات در مرود همجنسگرایی و راهکارهای حل مشکلات اقلیتهای جنسی و جنسیتی در ایران پرداخته است. او تاکید میکند که همجنسگرایی و دوجنسگرایی یک انحراف نیست، بلکه یک خصلت مادرزادی و یا یک جبر پرورشی است.
اوحدی: همجنسگرایی یک انحراف نیست
دکتر اوحدی در توضیح چیستی همجنسگرایی میگوید: همجنسگرایی یک انحراف نیست، یک خصلت مادرزادی یا جبر پرورشی متفاوت است. در ۸۰ درصد موارد، ماجرا مادرزادی است. یعنی مغزی که باید زنانه یا مردانه تشکیل شود، از اجزای مغز جنس روبرو تشکیل میشود. ولی در ۲۰ درصد موارد هم پرورشی و رشدی است؛ اما موضوع این است که درمان و راه چارهای ندارد. در ۹۹٫۹۹ درصد هیچ درمانی ندارد و بنابراین کشورهای پیشتاخته به این نتیجه رسیدهاند که آنها را به عنوان اقلیتهای جنسی و جنسیتی در جامعه بپذیرند و حتی در ایالات متحدهی امریکا و کانادا و دیگر کشورهای پیشرفته کلیساهایی هستند که روی تابلوی خود بزرگ اعلام کردهاند که ما حامی اقلیتهای جنسی و جنسیتی جامعه هستیم و آنها میتوانند بخاطر اعتراف به گناهانشان و تقاضای بخشش از خداوند به کلیسای ما مراجعه کنند. من بیش از یکصد کلیسا را در ایالات مختلف امریکا بدین صورت دیدهام.
گرهی اقلیتهای جنسی ایران به دست مراجع عظام حل میشود
اوحدی میگوید که این موضوع تنها با کمک و پشتوانهی علمای قم در ایران قابل حل و مدیریت است: در ایران داستان اقلیتهای جنسی و جنسیتی بدون کمک از فقه پویای شیعه و بدون یاری و پشتیبانی مراجع تقلید شیعه قابل انجام و مدیریت نخواهد بود.
جامعهی ایران یک جامعهی مذهبی و مسلمان است و سکستراپیستها و سکسولوژیستها، روانشناسان و روانپزشکان توان مدیریت آن را ندارند. درست است که الان بسیاری از اجتماع ایران بجای تماس با دفتر مراجع به دفتر روانشناسان و روانپزشکان مراجعه میکنند، ولی در نهایت گرهی اقلیتهای جنسی جامعهی ایران به دست مراجع عظام حل میشود و آنها هستند که با مشورت گرفتن از روانپزشکان سازنده و سودمند، باید فتواهای نوینی در این زمینه ابراز کنند و یکبار برای همیشه موضوع را حل کنند و همجنسگرایی و دوجنسگرایی را از همجنسبازی و دوجنسبازی جدا کنند.
همجنسگرایی با همجنس بازی تفاوت دارد
همجنسگرایی و دوجنسگرایی یک خصلت جنسی متفاوت مادرزاد یا پرورشی است -که اشاره کردم ۸۰ درصد مادرزاد و ۲۰ درصد پرورشی است- که در اختیار خود فرد نیست و بعنوان یک جبر زیستشناختی به فرد تحمیل میشود. اما همجنسبازی و دوجنسبازی یک انحراف جنسی زیادهخواهانه است که به صورت یک رفتار ناروا و پلید انجام میشود و باید به آن حد شرعی هم تعلق گیرد.
او در توضیح تفاوت این دو مقوله با یکدیگر، گفت: همجنسبازی و دوجنسبازی ارادی و اختیاری است. اینکه خدای ناکرده مثلا من امشب بروم و با مردی وارد رابطهی جنسی شوم، من که زن دارم و در تمام دوران زندگیام گرایش جنسیام رو به جنس زن بوده و تمام فانتزیهای جنسی، خوابهای جنسی و خودارضاییهایم به یاد جنس زن بوده، نباید یکدفعه و یک شب هوس کنم و بروم با مرد بخوابم؛ اگر چنین کاری کنم این یک انحراف جنسی و اخلاقی است.
ولی کسیکه از اول که بدنیا آمده تمامی فانتزیهای جنسیاش رو به همجنس بوده، تمام خوابهای جنسیاش رو به همجنس بوده و تمام خودارضاییهایش رو به همجنس بوده است و هیچگونه توان و امکانی برای پرداختن به جنس مخالف نداشته است، او یک همجنسگرا و دوجنسگراست که ناشی از جبر زیستشناختی مغز طرف است؛ ادا و اطوار و تهاجم فرهنگی و تقلید و تلقین نیست.
او در پاسخ به این سوال که «در تاریخ ادبیات کلاسیکمان نمونههای متعددی داریم که به شاهدبازی اشاره دارد، در آن زمان این موضوع چه ماهیتی داشته؟ آیا همچنان تابو بوده است؟» گفت: آنموقع داستان هنجار عمومی بوده است. یک رفتار بهنجار بوده چون روسپی زن وجود نداشته است و بخاطر مسئلهی بکارت دخترها حق خروج از خانه را جز برای رفتن به حمام عمومی، آنهم در معیت مردان و پسران خانواده، نداشتند؛ حتی اگر کسی کلون مردانهی در را میزده، اگر مردی خانه نبوده زن باید دو انگشت دستش را به سق دهانش میبرده و با صدایی که خشن باشد و ظریف و زنانه نباشد جواب مرد پشت در را بدهد که آن مرد اغوا نشود. بنابراین کلونهای در، در ایران زنانه و مردانه بوده است.
دکتر اوحدی با تاکید بر اینکه آمار دقیقی از همجنسگرایان وجود ندارد، گفت: در شهرهای بزرگ، بویژه تهران، آمار آنها بسیار بیشتر از شهرهای کوچک است؛ چون همجنسگرایان از آنها به کلانشهرها و شهرهای بزرگی چون تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و مشهد مهاجرت میکنند. اما آمار دقیقی وجود ندارد.
کلا در کشورهایی که در حال توسعه هستند، همجنسگراها از شهرهای کوچک مهاجرت میکنند و برای آنکه در شلوغی و بزرگی شهرهای بزرگ گم باشند به کلانشهرها مراجعه میکنند.
او در مورد تاهل و یا تجرد و ردهی سنی مراجعینش نیز گفت: برخی از همجنسگرایان ازدواج میکنند؛ چون دوست دارند که بچهدار شوند و سپر و نقابی به چهره بزنند که جامعهی عمومی متوجه همجنسگرایی آنها نشود.
اینها در سنین متفاوتی هم هستند؛ از ۱۵-۱۶ سال که سن بلوغ است، هستند تا ۸۵ سال و بالاتر. متاسفانه ما الان در فضای مجازی فیلمهایی از رابطهی جنسی مردان بالای ۵۰ سال و ۸۰ سال را هم میبینیم.
باید هرچه سریعتر، بصورت اورژانسی، زعمای قم، مسئولان، حاکمان ارشد حکومت و… احساس وظیفه و تکلیف کنند و همجنسگرایی و دوجنسگرایی را از همجنسبازی و دوجنسبازی جدا کنند. گرهی حل مشکل اقلیتهای جنسی و جنسیتی در ایران در دستان آیات عظام است و روانپزشکان و سکستراپیستها نمیتوانند در سطح عمومی و کلان تاثیرگذار باشند. در سطح خرد و فردی روانپزشکان، روانشناسان، مشاوران و سکستراپیستها میتوانند سودمند باشند؛ ولی در سطح کلان اجتماعی باید چه در مقام پیشگیری و چه در مقام مدیریت آیات عظام وارد میدان شوند و این مسئلهی خطیر را نادیده نگیرند.
دکتر اوحدی درمورد اولویتبندی مصائب این افراد گفت: اولین مسئلهشان طرد از خانواده و خشم خانواده است. که بارها و بارها در همین اتاق ما شاهد تهدید مستقیم آنها به مرگ و تکه تکه شدن بودیم، .
دومین مسئلهشان این است که نمیتوانند روابط دیرپا داشته باشند، چون در ایران قانون ازدواج برای آنها وجود ندارد و بنابراین وارد روابط متعدد و متنوع میشوند؛ در میان همجنسگرایان مرد غلظت ویروس اچآیوی یا ایدز ده برابر جامعهی عمومی است و چون اینها وارد روابط متعدد و متنوع میشوند، میتوانند که باعث شدت و کثرت ویروس اچآی وی در جامعه شوند.
بنابراین باید قوانینی در جهت مدیریت امیال و غرایض جنسی آنها وضع شود، که وضع این قوانین هم باز بر دوش آیات عظام است؛ اگرنه، غیر از حوزهی علمیه و موسسات مذهبی کسی نمیتواند فتوا صادر کند.
دکتر اوحدی از تجربهی خود با این دست از مراجعین نیز میگوید: تجربهی خوبی بوده و مشکلی با آنها نداشتیم؛ سعی کردیم آنها را به روابط تک پارتنره سوق دهیم، سعی کردیم که آنها را در روابط دیرپا نگاه داریم، سعی کردیم که آنهایی را که خیلی ظاهر مشخصی داشتهاند تشویق به مهاجرت کنیم و سعی کردیم به آنها بفهمانیم که به اشاعهی این مطلب نپردازند.
او درمورد قوانین موجود در ایران برای مواجهه با مصائب این قشر از افراد توضیح داد: قانون خوشبختانه چند سالی است که در ایران به درایت رسیده است و آنقدر که دادگستری نسبت به اقلیتهای جنسی و جنسیتی پیشرفت کرده است، مایهی امید و نویدبخش است.
عموما اینها اگر لواط به عنف نباشد، دیگر مثل دههی ۶۰ منجر به صدور حکم اعدام نمیشود. یعنی واقعا کشور در این زمینه پیشرفت کرده است. خیلی وقتها قوه قضاییه از اینها حمایت میکند و نیروهای مسلح هم اینها را از خدمت سربازی معاف میکند و کارت معافیت سربازی به آنها میدهد.
اوحدی درمورد مواجههی واپسگرایانه و خشونت آمیز برخی تراپیستها با این قشر نیز گفت: به این خاطر است که در دانشکدهها هیچگونه آموزشی راجع به روانشناسی جنسی نمیگیرند و متاسفانه اساتید دانشگاه به اقلیتهای جنسی و جنسیتی بعنوان بیمار نگاه میکنند و آنها را بعنوان بیمار و منحرف جنسی به دانشجویان خود میشناسانند؛ خب یک دانشجویی هم که ذوب در هویت استادش است، آن حرف ریاکارانهی استاد را میپذیرد و آیینهی ذهن خود میکند.
تراپیستهای بسیار زیادی داریم که از منظر درستی با موضوع مواجه نمیشوند. حتی تراپیستی داریم که به مراجعکننده گفته است «گمشو برو بیرون آشغال عوضی! دیگر هم پایت را اینجا نگذار کثافت!» دقیقا با همین جملات و ادبیات با همجنسگراها برخورد کردهاند.
همه میترسند!
اوحدی درمورد اینکه آیا جامعهی روانشناسان برنامهای برای دیدار با علما و توضیح این مسئله دارند یا خیر، گفت: نه! هیچ دلسوزی در این زمینه ندارند. همه میترسند که نکند اگر پا وسط بگذارند انگ و ننگی به خودشان نسبت داده شود. همه عافیت طلبی و مصلحت سنجی شخصی میکنند.
من خود به شخصه این آمادگی را دارم که برای هریک از آیات عظام این توضیحات را بدهم که داستان چگونه مادرزادی و چگونه پرورشی است. و این چیستانی الهی است. این یک معمای خلقت براساس حکمت پوشیده و پنهان پروردگار است که انسان به علم خود غره نشود و طی قرون متمادی بداند که چقدر مانده تا به ویژگیهای ذهن و مغز برسد.
چیزی که خداوند براساس حکمت پنهان و پوشیدهی خود آفریده است، خودش به چیزی که آفریده رضایت دارد و بندهی خدا نمیتواند در کار خدا دخالت کند.
باید آیات عظام و حوزههای علمیه چه در قم و چه در شهرهای دیگر احساس مسئولیت کنند و بدانند که ما در همهی لباسها، در همهی مقامها، در همهی پستها، در همهی سطوح تحصیلی و اقشار همجنسگرا و دوجنسگرا داریم و در همهی سنین دیدهایم و مختص به یک قشر تحصیلکرده یا دانشگاه رفته و یا غربزده نیست.
ما در بین تمام لباسها و تمام شغلها، آدمهای سنتی، آدمهای مذهبی، آدمهای لامذهب، آدمهای غیرمذهبی، آدمهای مذهبستیز در همهی آنها همجنسگرا و دو جنسگرا دیدهایم. جالب است بدانید بسیاری از آدمهای همجنسگرا و دوجنسگرا آدمهای مذهبی هستند که خودشان هم سالها برای این گرایش خود احساس عذاب وجدان داشتهاند.
رواندرمانی برای تغییر گرایش جنسی و هویت جنسی وجود ندارد
نکتهی دیگری که لازم میدانم در اینجا اشاره کنم این است که ما شیادانی در جامعهمان داریم که ۱۰ سکهی بهار آزادی از خانوادهها میگیرند و قول میدهند که «ما با هیپنوتیزم آنها را درمان میکنیم» و بعد میگویند که ما تلاش خود را کردیم و مراجعکننده همکاری نکرد!» رواندرمانی برای تغییر گرایش جنسی و هویت جنسی وجود ندارد.
به این نوع درمان میگویند conversion therapy که در کشورهای پیشرفتهی دنیا ممنوع است چون باعث خودکشی دهها هزار نفر از اقلیتهای جنسی و جنسیتی شده است و موجب اقدام به خودکشی صدها هزارنفر از آنها.
دکتر اوحدی در پاسخ به اینکه آیا آماری از خودکشی میان این قشر وجود دارد یا خیر، گفت: چیزی به اسم آمار در ایران وجود ندارد.
او ادامه داد: کلا ما باید بدانیم که از کشورهای پیشتاخته بسیار عقبیم، در زمینهی مغز بسیار عقب هستیم و وظیفهی ما این است که علم غرب را اختیار کنیم، حتی اگر شده بدزدیم، ایرانیزهاش کنیم و در جامعهی خود آن را ساری و جاری کنیم.
اوحدی در پایان تاکید کرد: من قرآن را خواندهام، رسائل علمیه را خواندهام، حِلْیَه المُتَّقین را خواندهام؛ خودم آخوندزاده و نوهی آیت الله تویسرکانی هستم که در تخت فولاد اصفهان بقعه و آرامگاه خاص خود را دارد و حاضرم به یکصد نفر از حجج اسلام و آیات عظام دورههای ۱۶ ساعتهی سکسولوژی و سکستراپی را درس دهم و یا اینکه دورههای ۴ ساعتهی رایگان در مورد اقلیتهای جنسی و جنسیتی را برگزار کنم تا آنها در موسساتی مثل موسسهی امام خمینی یا موسسات آیات عظام دیگری مثل آیت الله مکارم شیرازی و وحید خراسانی و شبیری زنجانی و نوری همدانی و … اینها همه بتوانند به یک جمعبندی برسند و ما یکبار برای همیشه این مسئله را حل کنیم تا مورد شبیخون فرهنگی دشمنان و کینهتوزان ایران قرار نگیریم.